بیدار شدم.اب نه گرم نه سرد.
می گوید :رنگ غریبگی و یخش هنوز باز نشده در شنیده شدن دارم.
تو نفرین نیستی.نمی توانی باشی. نه. نمی تواند تو باشد. ترسناک هم همینطور.چیزی نیست که بخواهد تو باشد. چیزی نیست که بتواند.تو این تمام تر.
یک بارانی می رود و می اید
الان روی صندلی کنار گل و گیاه فروشی نشسته ام