دونده تکرار.
الان روی صندلی کنار گل و گیاه فروشی نشسته ام.این روز ها تازه نیستند.فقط ادم باید عادت کند.هوا سرد است.این واقعی نیست.من لباس گرم نپوشیدم.می خواهم بنویسم.می دانم. یکی از همان مطلق ها. اما نشده. این روز ها و این روز های بیشتر.حرف هایم را می شناسم.اینه را می شناسم. داستان را.نشسته ام.صدایم کنار رفته. خیلی ساکت. ارام و پیاده.در خیابان اشک می ریزم؟ نه بحث غرور نیست.بحث عرضهست. عرضه اشک ریختن و داشتنش. اما دویدن چرا. دویدم. وقتی دونده امیر نادری را دیدم.. نه. تا اخر ان را ندیدم.دیر می شد به مترو نمی رسیدم. پس رها کردم. رفتم. دویدم. دویدم. می دوم. هنوز قلبم می تپد. گربه ای آمده و زیر کفشم را لیس می زند. تکان نمی خورد. جوراب را محکم در چنگولش فشرده.حوصله ندارم. عطسه می کند.پرتش می دهم برود. کفشم را گاز می گیرد. با صدای بلند، بعد از باران می خوانم. داد می زنم. این من، برای ترس است.
از چی اینقد میترسی ؟