بالا تر باید بروم.پارک را هم باید رد کرد.خب از خودت چخبر عزیزم؟
بالا تر باید بروم.پارک را هم باید رد کرد.خب از خودت چخبر عزیزم؟
یک عمق،دو عمق.رنجک.دانستی وسیع.می دانی می دانی می دانی.می دانم،رفته ی روزگار سهم بودن من.و بنفش تمام امیال با طعم خدا باز در دست تو.عمل کردن دماغ در جیب توسرشتان و اخرین شلوار پارچه در کشوی من.اصلا بدون سلام؟
چون تجربه نشده شاید خوب به نظر رسد.دور است ولی خب نزدیک می شود و در نهایت می بینی که انقدر هم که فکر کرده بودی طعم خاصی ندارد.از شانی می نویسم.شانی نوشیدنی غربی است.امریکا(پپسی) ان را در امارات پایه گذاری کرد و حق فروش در امریکا را هم ندارد.چی بنویسم که نوشته ها رفتند و دیگر برنمیگردند.انتظار خندیدن با صدای بلند را نداشته باش که انقدر به زنان متولد شده ام،نفس می کشم مثل فکر.
به هر حال گفتم که نوشته ای برای خودم حداقل کنار گذاشته باشم.برای تو،برای من برای ما.خلاصه که یک غم خفیف به بزرگی نخل همسایه،روی چشم های من،چشم ها!روی چشم های من و ما و تو،خوب خوب می تابد.یک غم خفیف به رنگ چشم های معمولی ما،روی دست من کشیده شده مثل همان ناخنی که روی پوست زخم می اندازد.یک غم خفیف که نه دو سه تا بیشتر از ان روی پاهای من جوانه زده اند،مثل بوسه هایی به انگشت،بوسه های فقید فراموشی.
داغون هستم،باور کن،نمی دانم چطور این را خواهی فهمید ولی بگذار این قصه ها را برای یک خرابه ای دیگر بپرورانم.
بازنده تمام عیار ها!خود خود من را می گویم که نفس کشیدنم را ارام می شمارم.سلام! این یک پیام قبل از مرگ نیست.برای این داستان کمی وقت بگذار تا شاید انقدر خواندن تا شد که دیگر سر بلند نکردی از بی عرضه بودن خودت.خب اینجا هستم،پس می نویسم.اماده ی اماده برای درگیری شدید با خود خود تو،اره اشغال کمتر،خود خودت.با خود تو هستم،من؟اصلا نمی فهمم قضیه چی هست و لحظه به لحظه گیج تر می شوم.چرا باید خودت را انقدر درگیر کنی که بی عرضه بودنت را اصل بی برگشت بخوانی.بدون علامت سوال
ارتباط مسئله ای نیست که بتوان به راحتی از ان سخن گفت،کدام اسانی در سخن؟.شاید برایت جالب باشد،ولی به نظرت این هستی تمامی دارد؟خب این تمامی نداشتن به قول خودت یعنی چی؟چرا یا چگونه؟واژه های نادرست؟.تمام تلاش برای تفاوت و خاص پنداشتن.تمام غریزه ی زمینی.در های بسته از بیرون و چشم های دنباله دار در نهایت ستاره های خیس.